بهمن ۳۰، ۱۳۸۹

مهاجرت موقت

فعلا که بصورت فله ای بلاگر فیلتر شده، رفتم اینجا تا ببینم چی میشه!

آزادی هیچ نیست جزء فرصت  و مجال بهتر شدن. (که فعلا این مجال نیست).

بهمن ۱۹، ۱۳۸۹

فقر ، مرگ بزرگ *

دوستان من مي دانند كه بهترين تفريح من پياده روي است اونهم تو خيابونهاي شلوغ شهر. از میدان انقلاب ( از بازارچه كتاب تا خيابون وصال) بگير تا خيابان وليعصر و بازارتهران . پياده روي هاي چندساعته ، گاهي فرو رفتن درخود و گاهي توجه به رفتارهاي مردم ، يك تحقيق ميداني واقعي جامعه شناسانه براي من بوده است.
در اين سال ها اين تفريح كم شده اما قطع نشده . به همين خاطر است كه پر مصرف ترين پوشاك من كفش است. من كه جزء افراد به اصطلاح " چيز نگهدار" هستم ، مطلقا كفش نگهدار نيستم. اكثر مواقع هم كفشهام از ناحيه كفي منهدم مي شوند و پاشنه هايي كه اريب سابيده ميشوند و از بين مي روند ( علتش را انحراف زانو مي دانند كه در بين ايران فراگير است) و كفشهايي كه زوارشان در عرض چند ماه در مي رود.
چند وقتي بود كه اين گزمه هاي لذت بخش كم شده بود اما با رويت تحدب شكم ، تصمیم گرفتم تا به ميزان قبل بازگردانده شود.
بنابه همین تصمیم ،ديروز از تقاطع وليعصر و مطهري به سمت جنوب خيابان وليعصر حركت كردم تا چهارراه وليعصر و از آنجا تا ميدان انقلاب پياده روي كردم (در ادامه مي فهميد چرا نمي گم :جاتون خالي).

هميشه براي من ديدن فقر ، تكدي گري و دستفروشي ( البته شان گدايي و دستفروشي يكي نيست اما علتش كه يكي است) زجر آوربوده است . اما اين زجر وقتي بيشتر مي شود كه اكثر اين دستفروشان را كودكان و زن ها تشكيل دهند.
ديروز اين زجر به دفعات و به يمن تلاش ها وسياستهاي اقتصادي خدمتگزاران ملت، نصيب بنده شد.
دقت كنيد كه من دارم به افزايش چشمگير اين موضوع اشاره مي كنم و گرنه كيست كه نداند اين معضل هميشگي جامعه ما بوده است.
- پسر بچه 7،8 ساله اي كه پايين تر از خيابان زرتشت جلوي همه خانم هاي عابر را مي گرفت و به اصرار از آن ها مي خواست از او چيزي بخرند و از هر كسي چيزي مي شنيد با مفهوم نهایی " نه".
- زني كه در سرماي ساعت ساعت 7 بعد از ظهر و پايين تر از ميدان وليعصر سفره هاي 1000 تومني مي فروخت.
- زني كه به همراه دختر و پسر نوجوانش در مقابل پاساژ كامپيوتري نرسيده به طالقاني نشسته بود و بر روي كاغذي از گرفتاري اش نوشته بود و درخواست كمك داشت.
- زن و شوهر جواني كه نرسيده به چهارراه وليعصر بساط اجناس ارزان تزئيني و دست ساز خود را در گوشه خيابان و بر روي يك روزنامه " ايران" پهن كرده بودند.
- كودك فال فروش 5 يا 6 ساله اي كه كنار سينما بهمن كه با يك لا لباس بافتني بر روي زمين سنگ فرش نشسته بود و به عابران بي توجه به خود نگاه مي كرد.
- از همه غير قابل تحمل تر پيرزني بود كه در خيابان"شهيد نظري " منشعب از خيابان "12 فروردين" كه آن هم يكي از خيابان هاي فرعي خيابان " انقلاب" است ، با نهايت احتياط و بشكلي كه كسي متوجه نشود در كنار سطل هاي زباله بدنبال غذا مي گشت .
به اينها مردمي كه گاه و بي گاه در مقابلتان سبز مي شوند و به انحناي مختلف در خواست كمك مي كنند و همجور تكدي گري مردانه را اضافه كنيد، تا حال مرا بفهميد كه دارند تنها تفريح شخصي من را ازم مي گيرند( شايد بعدا باهاش پز هم بدهند) و بدانيد چطور عيش من در آن روز منقص شد.
قسمت مضحك موضوع اين جاست كه چند روز پیش در ايستگاه متروي مصلي اعلام مي كردند كه به متكديان كمك و از دستفروشان خريد نكنيد و با ماموران انتظامي همكاري كنيد( يعني اينها را كت بسته تحويل دهيد) و اينكه كمك به متكديان و خريد از دستفروشان در ايستگاه ها و قطارهاي مترو ممنوع است. (شنید ه ام در واگن های زنانه مترو میزان دستفروشی به حد غیر قابل تحملش رسیده است) اين روش حل معضلات بخصوص معضلات اجتماعي و برخورد با معلول و نه علت ديگر جزء قاموس مديران اين ديار گل وبلبل شده است. از برخورد با معضل اعتياد بگيريد و بياييد تا افزايش سن ازدواج ، افزايش آمار طلاق  و برخورد با بد حجابي تا ديگر مسايل اجتماعي.
مثلا اگر منبعد اين زنان دستفروش در مترو ودر قسمت زنانه  كار و كاسبي نكنند ، ديگر اين كار را نخواهند كرد؟ و مشكل اقتصادي شان حل مي شود؟
مخلص كلام اينكه فقر روز افزون (به همراه افزايش اعتياد به انواع مخدرها ) اخلاق وايمان را از دل هاي مردم رانده است.
واين درد وقتي تشديد مي شود كه با آمارهاي رسمی كاهش تورم، كاهش نرخ بيكاري مواجه مي شويم و به هر نحو مردم را ترغیب می کنند كه جمعيت کشور را افزايش دهند . از همه عوام فريبانه تر اينكه اعلام مي كنند : در عرض چند سال آينده فقر ريشه كن خواهد شد!

فقط مي توانم بگويم : بسه دیگه! ساكت! ( من نوشتم "ساکت " شما به جاي آن مترادف مناسبش را بخوانيد)
--------------------
*امام علی (ع)
پی نوشت1: این لینک را ببینید و از این یکی  شرح مربوط به عکس لینک اول را بخوانید.
پي نوشت 2: ديشب بدترين فيلم زندگيم را از لحاظ موضوع ، محتوا و فيلمنامه ديدم ، "يكي از ما دونفر " ،  خسته نباشيد خانم ميلاني!

بهمن ۱۲، ۱۳۸۹

مانده بر سر سه راهي

عن قريب است كه اعلام كنند " مبارك" فرار كرد ، رژيم حاكم بر مصر سقوط كرد و" البرادعي" با حمايت مردم بر سر كار آمد.
دراين صورت من بلا تكليف خواهم بود كه چه كنم؟ بخندم؟ گريه كنم؟ يا بي تفاوت باشم؟
1. شيريني پخش كنم؟ نگويند براي پيروزي كساني كه اوباما و هيلاري معلوم الحال ازشان حمايت كرده اند شيريني پخش مي كني ؟ براي موفقيت كساني كه با استفاده از فيس بوك و توييتر تجمع تشكيل مي داده اند ، هزينه مي كني؟ اي... اي....
2. خوشحالي كنم و بوق و برف پاك كن بزنم و چراغ هاي ماشين را روشن كنم؟ بگويند براي پيروزي البرادعي خارج نشين كه در زمان رياستش بر آژانس انرژي اتمي آن گزارش هاي دو پهلو و دشمن شاد كن را در مورد فعاليت هاي صلح آميز هسته اي ما مي نوشت خوشحالي مي كني؟ اي... اي....
3. خرما پخش كنم؟ نگويند براي شكست حسني مبارك كه دست نشانده آمريكا و مزدور رژيم صهيونيستي بود خرما پخش مي كني؟ اي... اي....
4. ناراحت شوم و سياه بپوشم و خودم را گِل مال كنم؟ بگويند براي شكست كسي كه آقازاده اش در لندن خانه 50 ميليون پوندي دارد و به آن جا فرار كرده ناراحتي؟ اي... اي...
5. بي تفاوت باشم؟ نگويند چرا اعلام موضع نمي كني ؟ در برابر چنين اتفاق بزرگي بي تفاوتي و ساكت؟ اي... اي..... ( نقطه چين ها از ترس جان وبلاگم است)

از يك طرف جناب آقاي احمد خاتمي! گفته اين قيام ها پس لرزه انقلاب مردم ايران در 33 سال پيش است و بخش خبري موثق و وزين 20:30 هم با پخش تصاوير مردم مصر و تونس آن را با تصاوير سال 1357 ايران مقايسه نمود والقاي"آن هماني" نمود و اعلام كرد كه اوباما طرف حسني مبارك را گرفته است!
از طرفي ديگر همين ديروز اعلام شد اوباماي نامرد و هيلاري ..... ( نقطه چين بابت اين است كه از اينجا خانواده رد ميشه ) از اعتراضات و قيام مردم مصر حمايت كرده اند .( بعدا معلوم نشود جناب البرادعي با چمدان دلار به مصر رفته بوده!)
همانطور كه در سال گذشته آموختيم هر وقت آمريكا و اوباما از چيزي يا كسي يا جرياني حمايت كردند آن چيز يا كس يا جريان، بد و مجرم است و بايد از آن برائت جست!
- حال با عنايت به مراتب فوق خواهشمند است در اسرع وقت و قبل از آن كه دير شود ، اين بنده سرا پا تقصير و مانده بر سر سه راهي را راهنمايي نماييد.

بهمن ۰۶، ۱۳۸۹

رود


"قربان وليئي" را با غزل هاي نابش مي شناسيم و دفترهاي شعري چون " گفتم به لحظه نام تورا جاودانه شد" و " ترنم داوودي سكوت"، " باید نوشت نام تو را با پرنده ها" و... ، سال ها تدريس متون عرفاني چون مثنوي و عطارنامه و ديوان حافظ در مراكز فرهنگي و فرهنگسراها به او جايگاه محكمي در بين شاعران و اديبان روزگار ما بخشيده است.
اين شاعر هم روزگار ما ( ياد سهيل محمودي عزیز افتادم که " هم روزگار ما " تکه کلام اوست) اين بار با يك مجموعه نثرادبي به نام " درخت در خودش راه مي رود" وادي نثر نويسي را آزموده و سر بلند هم بيرون آمده است. كتاب از مجموع نثرهاي كوتاهي تشكيل شده كه همه در نيايش و ستايش پروردگارند و شاعرانگي از سر و روي اين متون مي بارد.
" رود" كلمه اي كه در اكثر غزل هاي ناب وليئي روان است در اين نثرها نيز مي جوشد و مي خروشد.
من به خود ايشان هم گفته ام كه من ايشان را "شاعر رود" مي دانم.

... رودها با تمام هستي خود راه مي روند. رود يعني رفتن پيوسته. آدمي رودخانه اي است كه آغاز و پايان او خداوند است.

... خداوندا! جويباري اندك آب و سرگردانم ، مگذار بخشكم ياري ام ده تا به رودي بپيوندم و به دريا برسم.

تمام مقصد، رسيدن به آرامش روان است. روان كه آرام شد دل آدمي مانند رودخانه آرامي به پهناي آسمان ها هستي را نشان مي دهد.
ذهن آرام ، در دستان خداوند رام است و با جريان رود هستي هماهنگ است. گناه سنگي است كه شيطان به بركه آرام روان مي اندازد و آن را نا آرام مي كند.

آدم يك پرنده است كه مي تواند بالاتر از همه پرنده ها پرواز كند. آدم پرنده اي است كه مي تواند هميشه پرواز كند و در هر حالتي در حال پرواز باشد.
پرنده ها براي آدم هايي كه پرواز نمي كنند دلشان مي سوزد، چون مي دانند كه همه آدم ها پرنده اند اما بعضي آدم ها بال هايشان را از ياد برده اند. خدا هم دلش براي اين جور آدم ها مي سوزد. براي همين آن ها را از بلندي پايين مي اندازد تا از شدت ترس متوجه شوند كه بال دارند...

... رودخانه مي خرامد و به دريا مي رسد اما قطره كي مي تواند تمامي دريا را دريابد؟ سفر قطره در دريا پايان ندارد.
زندگاني ما سفري است تا بي نهايت ، تا هميشه.

همه رودها دلشان براي دريا شدن مي تپد. براي همين است كه دل به دريا مي زنند و راهي مي شوند. رود دريا مي شود ، باران رود مي شود... اين است رقص زندگي.

اين ها گلچيني بود از كتاب " درخت در خودش راه مي رود" كه توسط نشر نيستان در 69 صفحه منتشر شده است.

بهمن ۰۱، ۱۳۸۹

بی بال پریدن

مهمترين و البته تكراري ترين خبر هفته گذشته سقوط  یک هواپيما ی پرواز داخلی بود .  سقوط هواپیمای مسير تهران – اروميه و مرگ نزديك به هشتاد نفر از هموطنانمان .
جدا از نوع تنظيم خبر و تاخير دراعلام آن توسط رسانه ناملی ! 
نوع اعلام خبر در سايت وزارت راه كه آن را به مشيت الهي مربوط دانسته ، اعلام  خوشحالي مسئولين از اينكه همه سرنشينان كشته نشده اند و اظهار خوشبختی از اینکه علت نقص فنی نبوده است.
ومصاحبه وزیر راه  که تقصير را به گردن مردم  انداخت و گفت مردم با اصرارشان هواپيما را مجبور به پريدن كرده اند!
 اما آنچه مجبورم كرد كه اين پست را بنویسم ،این پوسترتبليغاتي شركت هواپيمايي هما  است ( که امیدوارم فتوشاپ باشد) . این پست را تقديم  می كنم به طراح  این شعار که همه آنچه را كه در سيستم حمل و نقل هوايي ايران مي گذرد ،  در يك جمله خلاصه کرده است. ( واقعا با بال بسته پریدن هنر است؟!) استفاده از لفاظی شاعرانه در شعار تبلیغاتی یک سازمان حمل و نقل هوایی که می بایست با اعلام توانایی فنی کادر پرواز و سلامت ناوگان خود اطمینان و اعتماد را در دل مسافرانش تقویت کند، نشان از قرار داشتن همه چیز بر سر جایش است ، در این دیار گل و بلبل.

و در آخر اینکه : اگر نگران روز باز خواست نيستيد اگر وجدانتان كاري به كارتان ندارد ، حداقل از بازماندگان اين حوادث شرم كنيد . اگر به اين پست و مقام محتاجيد و نمي توانيد استعفا دهيد، حداقل چند روزي زبان در كام بگيريد ، در انظار عمومي ظاهر نشويد و نمک پاش دل ریش ِبازماندگان قربانيان  این حادثه  نباشید!
والسلام.