تیر ۱۷، ۱۳۸۹

نگران نباش


پاكت عكس راديولوژي وآزمايشها دستش بود ومن كه سوارشدم نصف پاكت روي پاي من بود. طبق عادت كتاب را درآوردم و شروع كردم به خوندن .
(( مهسا محب علي)) كتابي نوشته كه آدم تعجب مي كنه وفكري ميشه كه اين حال و هوا را چطور تونسته توصيف كنه . يعني خودش مواد مصرف كرده ،خودش سگ بازي كرده و خيلي شايد هاي ديگر. فضاي قصه پراست ازاتفاقات عجيب وغريب وانتزاعي.
نزديك بيمارستان ميلاد بود كه راننده ازآينه وسط ماشين به زن بغل دستي من نگاه كرد و پرسيد : بيمارستان پياده مي شدي ديگه؟ وجواب مثبت زن را كه شنيد، پرسيد : ازشهرستان مياي ؟ كه بازم جواب زن مثبت بود.
- از كجا؟
- بروجرد!
ديگه با توجه به ترافيك (( اتوبان همت)) يواش يواش نزديك بيمارستان بوديم كه راننده درحالي كه حواسش به جلو بود چند تا دو هزاري را كه تا كرده بود به طرف زن گرفت و گفت : بگير! شايد لازمت بشه!
زن كه تعجب كرده بود بعد چند لحظه وبا اكراه پول را گرفت و تشكر كرد و پياده شد.
هم ((نگران نباش)) را مي خوندم وهم با گوشه چشم به نيم رخ راننده نگاه مي كردم. شايد نبايد زياد نگران باشم ! چون هنوزهم بيشترازآدم هاي بد ، آدم خوب تو اين شهر بي درو پيكر پيدا مي شه!

پي نوشت: سالروز شهادت امام موسي كاظم (ع) بر دوستدارانش تسليت باد.

هیچ نظری موجود نیست: