تیر ۲۱، ۱۳۸۹

تهران/ طهران

يهو صداي جيغ زن بلند شد. وقتي برگشتم ديدم نشسته رو زمين و داره جيغ مي كشه .يه مرد جوون قد بلند هم بالا سرش بود و همچين بفهمي نفهمي مي زدش و مي خواست بلندش كنه. يه مرد نزديك شد و با جوون سياه پوش درگير شد . زن كه حالا مانتوش خاكي شده بود و موقعيت را مناسب ديده بود با كيفش به سروكله مرد سياه پوش ميزد. يواش يواش مردم جمع شدند كه مرد جوون خودش را از دست جمعيت نجات داد وافتاد دنبال زن . زن هم پا به فرار گذاشت اما نرسيده به آخرين لاين از ايستگاه تاكسي هاي ونك زمين خورد . حالا مرد جوون با تي شرت سياه بالا سرش بود و سعي داشت چيزي را از دست زن بيرون بياره كه پليس سررسيد . يه سروان نيروي انتظامي كه ازكيوسك پليس تو ميدان ونك بيرون اومده بود . البته قبلش هم دو تا سرباز وظيفهٌ بيرون كيوسك مي تونستند دخالت كنند اما ترجيح داده بودند تماشا كنند.
تو مسير كيوسك مرد ريش پرفسوري- همون كه اول با مرد درگير شده بود - سررسيد و عوض كتكي كه خورده بود دو سه تا مشتِ رديف گذاشت تو چونه جوون كه دستش تو دست پليس بود.
تو كيوسك كه رفتند، زن نرسيده شروع كرد با كيفش كوبيدن تو سر مرد . هفت هشت تا ضربه نشده بود كه جنگ مغلوبه شد و حالا نوبت مرد بود كه بيافته به جون زن.سروان تا اوضاع را اينجوري ديد شروع كرد به مشت و مال دادن مرد ، اونم چه مشت و مالي!
ازهمه اينا عجيب تر عكس العمل هاي مردم بود كه حالا تقريبا 100 نفري مي شدند و با فرياد پليس داشتند متفرق مي شدند. يكي مي گفت : بيچاره زنه!
- حقش بود.
- نبايد ميذاشتند اون يكي مرده بره ،همش زير سراون بود.
- زن را بايد زد.
- پليسِ خيلي بد زدش.
- ضعيف گير آوردند.
پليس راهنمايي و رانندگي هم داشت به چند تا از خانم هايي كه منتظرماشين بودند مي گفت كه اينقدراز اين چيزا ديده كه براش عادي شده!
دو تا سرباز شهرستاني نيروي انتظامي هم داشتند بر مي گشتند سر پستشون و اوني كه ظاهرا پايه خدمتش بيشتر بود با لهجه آذري به اون يكي گفت: تو كاري نداشته باش كه داره ميزنه ، بذار بزنه فقط تو نزن! برات درد سر ميشه!
توي اين شهر بي ترحم زندگي كردن يعني ديدن اين تصاوير، شنيدن اين نظرات و تحليل هاي آبكي و درنهايت يا دق كردن و يا ،عادي شدن اين اتفاقات و طبيعي دانستن آنها و تبديل شدن به يك شهروند واقع بين و واقعي!
ديگه اونجا جاي موندن نبود .
- (( جنت آباد ))
يكي منو سوار كنه وازاين(( دوزخِ آباد)) ببره به(( جنت آباد)) .
سوار مي شم و بعد از عبور ملاصدرا ، چمران و همت به اول جنت آباد مي رسم. اما اين جنت آباد هم شعبه اي است از دوزخ آبادي بنام تهران.
وقتشه ديگه رو به آسمون فرياد بزنم: دربست جنت آباد!!
89/2/29

۲ نظر:

رضا گفت...

داري مقدمات سفر رو آماده مي كني ها. نگو نفهميدم. يادم هست چند سال پيش برنامه سراب درباره مهاجرت به خارج از كشور پخش مي شد از يه جانبازي كه تو كانادا زندگي مي كرد پرسيدن واسه چي اومدي اينجا، گفت: انسان هر جا كه بهتر بتونه خدا رو عبادت كنه اونجا وطنشه.
به جاي جنت آباد خدايي به دنبال يه وطن باش تا خدا صداتو بهتر بشنوه. شلوغي اين خيابونا و كثافتي كه ازش گفتي نويز ميندازه تو صدات.

سعيد گفت...

اگه اونور آب رو نديده بودي بهت ميگفتم الان انتقاد كردن ازجامعه ومسايل روز يه پرستيژ شده ويه جورهايي ژست روشن فكريه. اما تو در مقامي هستي كه ميتوني تهران رو حداقل با چندتا از شهرهاي ديگه ي دنيا مقايسه كني.بنظرم نقطه ي روشن واميدوار كنندش اون صد نفرند كه درواقع يعني هنوز اين صحنه هاي حال بهم زن براي مردم اونقدر عادي نشده كه بي تفاوت از كنارش رد بشن.اگه كاري نمي كنند حداقل افسوس ميخورند