شهریور ۰۱، ۱۳۸۹

برق رفت

ديشب برق رفت . داشتم ماهواره نگاه مي كردم. لم داده بودم رو كاناپه و كولرم هواي گرم را تبديل به هواي سرد مي كرد و بادش نصيب من مي شد كه يهو همه چي تاريك شد .اولين احساس آدم از قطع برق، تاريكيه و بعد خاموش شدن تلويزيون و بعد احساسات فعال ميشوند كه ببينند چرا اينقدرهمه چي تغيير كرده؟
حس گرما يعني اين كه كولر خاموش شده ، سكوت يعني قطع صداي تلويزيون، ماشين رختشويي، فن دستشويي؛ وز وز لامپ ها ، ور ور يخچال وهزار و يك سر وصداي اضافه ديگه و البته آشكار شدن صداهاي ريزي كه تا حالا بعلت صداهاي فوق الذكر شنيده نمي شدند. از غرغر شكم تا صداي گذر آب از لوله ها، صداي خيابان و صداي پا از راهروها و حرف زدن همسايه هاي بغلي و راه رفتن همسايه بالايي و.....
گذر كُند زمان يكي ديگه از تبعات نبود برقِِ . دليلش هم سكوت ، نداشتن وسايل اتلاف وقت (همون سرگرمي خودمون) از جمله تلويزيون و كامپيوتره !
آروم شدن آدم ها يكي ديگه از نتايج قطع برقِ،علتش هم كاهش سرو صداهاي مزاحم ، به فكر فرو رفتن و شباهتش با شب ، يعني وقت آرامشه.
احساس تنهايي و كمي هم ترس، از تاريكي ناشي از نبودن برق پديد مياد و تنهايي و ترس قبر را بياد مياره( من تا حالا نمردم ولي شنيدم كه قبر تاريك و ترسناكه)
هجوم افكار با قطع ديدن مظاهر مادي شروع ميشه و آدم را تا سالها ي د ورگذشته و آينده مي بره و چاره اي نداري كه سكوت كني و پرنده خيال را پرواز بدي تا ببيني كجا ميره.
شمع مونس آدم ميشه و احساس شاعرانگي و غم و پروانه شدن و سوختن به آدم دست ميده!(رمانتيك شد، نه؟)
خواب بسراغ آدم مياد و كلافگي مواجهه با خود كه خيلي مهمه! ما تو اين شلوغي ها خودمون را فراموش مي كنيم ، گم ميكنيم وگاهي (اغلب) از خودمون فرار مي كنيم و حالا با تاريكي راههاي فرار بسته ميشوند و ديگه وقت رودرو شدن با خود فرا ميرسه ،سخت ترين مواجهه تاريخ!
اين جاست كه دستي كليدي را مي فشارد و رهايي فرا مي رسد برق مي آيد و تمام رفته ها مي آيند و تمام آمده ها مي روند.
.
پي نوشت 1: تمام اينها دليل نمي شه كه از ضعف مديريت و برنامه ريزي و ادعاهاي عدم مشكل آب و برق در تابستان، دست يابي به انرژي هسته اي صلح آميز و توليد سوخت نيروگاهي هسته اي حرف نزنيم و از بي كفايتي و بي.... چشم بپوشيم .
پي نوشت 2: اين ها شرحي بود از احوالات دنياي صنعتي و مدرن كه تلويزيون بزرگترِ خانواده و مركز و كانون توجه همه ما شده و برق جاي پا ، دست و عقل و احساس ما را گرفته و جاي هدف و وسيله با هم عوض شده اند!
نوشته شده در 28/4/89

هیچ نظری موجود نیست: