چند لحظه بعد ازمن گفت:قائم مقام؟ و سوارشد، به محض سوار شدن شروع كرد به تشكراغراق آميزاز راننده: خدا پدرت را بيامرزه!
دقيقا پشت سرمن نشسته بود و صداش خسته بود .
- حلال كن، من پول ندارم كرايت را بدم .
راننده به اندازه من تعجب نكرد، مِن و مِني كرد و گفت:نداري؟... باشه نداشته باش. و به حركتش ادامه داد.
- خدا عمرت بده ! خيلي پياده اومدم ديگه كف كفشم خراب شد، نتونستم راه برم كه سوار شدم.
- يعني مي خواستي اين مسير را پياده بياي؟
- چيكار كنم؟ زندگي ماهم اينجوري شده ديگه.
دو نفر ديگه هم گفتند ((هفت تير)) و سوار شدند. زن پياده شد تا اول اون ها سواربشوند.حالا مي تونستم از آينه بغل ببينمش.موقع سوار شدن اصلا دقت نكرده بودم. حالت چهره اش با عينك آفتابي و موهاي مش كرده و رها شده روي پيشونيش خيلي قابل خوندن نبود،اما طوري بود كه اگر پشت فرمون يك ماكسيما هم مي ديديش، تعجب نكني! سني حدود 45 تا50 سال داشت و پريشون بود.طوري از كرايه ندادن حرف زد كه انگارخيلي براش سخت نبود!
پشت چراغ عباس آباد صداي يك sms اومد - دقيقا از اينجا بود كه تصميم گرفتم اين قصه را بنويسم-
راننده با گوشه چشم آينه را نگاه كرد . اون هم مثل من كنجكاو شده بود تا منبع صدا را پيدا بكنه.
- سلام ! كجايي؟ من؟ دارم ميرم تهران كلينيك! با ماشين هستيد؟ آقاي راننده اينجا طرح ترافيكِ؟
- نه،زوج وفردِ
- زوج و فردِ ... خب بيايد ميدون آرژانتين پارك كنيد،تا من بيام. آخه فرشته !من يه سري اومدم، منشي نامرد گفت دكتر نيستش. مجبور شدم برگردم بيمارستان كسري. اونجا هم نبود. زنگ زدم موبايلش، گفت: تهران كلينيكم! تواتاق عمل بودم، كي گفت نيستم؟.به منشيِ گفتما من تازه ديروز از بيمارستان مرخص شدم ها!... حالا دارم بر مي گردم برگ بستري را از دكتر بگيرم. شما تو ماشين بشينيد تا من بيام.
نزديك تهران كلينيك توي ترافيك بوديم كه در را باز كرد و پياده شد! از جلوي ماشين كه داشت رد مي شد به سردي و آرومي گفت : دستت درد نكنه! و رفت به سمت تهران كلينيك. حالا كه مي تونستم كامل ببينمش همون لحظه اگر از جيبش سوئيچ يك ماكسيما را در مي آورد و سوارش مي شد بازهم تعجب نمي كردم .مانتوي خوش دوخت آبي نفتي وشالي مشكي!
راننده را نگاه كردم. چهره اش آروم و بي حالت بود! شايد آنقدر اين قصه ها را به عينِ ديده كه براش عادي شده بود و يا شايد حرفِ زن را باور كرده بود.
حالا بعد از چند روز با خودم فكر مي كنم شايد حق با راننده و زن بود.اگراينطوره، حلال كن زن!
۱ نظر:
قشنگش می دونی چیه ؟ قشنگش اینه ما وقتی تو موقعیت کمک کردن به دیگران قرار می گیریم همه آدمهای روبرومون رو یکی از "بندگان خدا" ببینیم. واسه خودمون تقسیم بندی دارا و ندار نکنیم. که این تقسیم بندی پایه گذار خیلی گناه هاست. فقط بگیم اون انسان یکی از بنده های خداست و بعد فراموش کنیم که کمکی کردیم...
ارسال یک نظر