بهمن ۰۶، ۱۳۸۹

رود


"قربان وليئي" را با غزل هاي نابش مي شناسيم و دفترهاي شعري چون " گفتم به لحظه نام تورا جاودانه شد" و " ترنم داوودي سكوت"، " باید نوشت نام تو را با پرنده ها" و... ، سال ها تدريس متون عرفاني چون مثنوي و عطارنامه و ديوان حافظ در مراكز فرهنگي و فرهنگسراها به او جايگاه محكمي در بين شاعران و اديبان روزگار ما بخشيده است.
اين شاعر هم روزگار ما ( ياد سهيل محمودي عزیز افتادم که " هم روزگار ما " تکه کلام اوست) اين بار با يك مجموعه نثرادبي به نام " درخت در خودش راه مي رود" وادي نثر نويسي را آزموده و سر بلند هم بيرون آمده است. كتاب از مجموع نثرهاي كوتاهي تشكيل شده كه همه در نيايش و ستايش پروردگارند و شاعرانگي از سر و روي اين متون مي بارد.
" رود" كلمه اي كه در اكثر غزل هاي ناب وليئي روان است در اين نثرها نيز مي جوشد و مي خروشد.
من به خود ايشان هم گفته ام كه من ايشان را "شاعر رود" مي دانم.

... رودها با تمام هستي خود راه مي روند. رود يعني رفتن پيوسته. آدمي رودخانه اي است كه آغاز و پايان او خداوند است.

... خداوندا! جويباري اندك آب و سرگردانم ، مگذار بخشكم ياري ام ده تا به رودي بپيوندم و به دريا برسم.

تمام مقصد، رسيدن به آرامش روان است. روان كه آرام شد دل آدمي مانند رودخانه آرامي به پهناي آسمان ها هستي را نشان مي دهد.
ذهن آرام ، در دستان خداوند رام است و با جريان رود هستي هماهنگ است. گناه سنگي است كه شيطان به بركه آرام روان مي اندازد و آن را نا آرام مي كند.

آدم يك پرنده است كه مي تواند بالاتر از همه پرنده ها پرواز كند. آدم پرنده اي است كه مي تواند هميشه پرواز كند و در هر حالتي در حال پرواز باشد.
پرنده ها براي آدم هايي كه پرواز نمي كنند دلشان مي سوزد، چون مي دانند كه همه آدم ها پرنده اند اما بعضي آدم ها بال هايشان را از ياد برده اند. خدا هم دلش براي اين جور آدم ها مي سوزد. براي همين آن ها را از بلندي پايين مي اندازد تا از شدت ترس متوجه شوند كه بال دارند...

... رودخانه مي خرامد و به دريا مي رسد اما قطره كي مي تواند تمامي دريا را دريابد؟ سفر قطره در دريا پايان ندارد.
زندگاني ما سفري است تا بي نهايت ، تا هميشه.

همه رودها دلشان براي دريا شدن مي تپد. براي همين است كه دل به دريا مي زنند و راهي مي شوند. رود دريا مي شود ، باران رود مي شود... اين است رقص زندگي.

اين ها گلچيني بود از كتاب " درخت در خودش راه مي رود" كه توسط نشر نيستان در 69 صفحه منتشر شده است.

۴ نظر:

نیکادل گفت...

نفحات صبح داشت این نوشته ها:)
ممنون از معرفی این عاشقانه آرام
برای روزی پر از تکاپو که به شب رسیده چیزی دلچسب تر از ترنم لطیف عشق نیست .
ممنونم .

mohammad گفت...

ممنون که سرزدید!

سفینه ی غزل گفت...

قطره دریاست اگر بادریاست
ورنه او قطره ودریا دریاست
"شاعررود" ...
ممنون

ميله بدون پرچم گفت...

سلام دوست عزيز
گلچين قشنگي بود
ولي اكثراً كه از اون بالا ميافتيم پايين از شدت ترس و...بالي رو نمي بينيم و با مخ پخش ميشيم كف پياده رو!