آذر ۲۵، ۱۳۸۹

روز دهم

آخرین تلاش یزید هم در چهارم محرم به ثمر رسید و با تطمیع شریح قاضی، حکم قتل امام حسین (ع) صادر شد.فتوای شریح  بدین شرح است:
إنّ حسين بن علىّ بن ابى طالب لقد شقّ عصا المسلمين، و خالف امير المؤمنين و خرج عن الدّين ثبت و حقّق عندى قضيت و حكمت بدفعه وقتله حفظا لشريعت سيّد المرسلين.
 بدرستى كه حسين بن على بن ابى طالب اركان اسلام و مسلمين را شق و شكسته و بر هم ريخته و با امير المؤمنين مخالفت كرده (مقصود از امير المؤمنين اينجا به عقيده شريح قاضى يزيد بن معاويه ملعون است )و از دين خارج شده يعنى امام عليه السّلام بر من ثابت و محقّق است قضاوت ميكنم و حكم مي دهم به محاربه و جنگ او و نيز بر قتلش براى حفظ شريعت پيغمبر صلّى اللَّه عليه و آله.
روایت است که وقتی امام به صحرای کربلا رسید این شعر را خواند:

یا دَهْــرُ اُفٍ لــَکَ مِــن خَـلیلِ، کَم لــَکَ بِالاشـــراقِ و الاَصیلِ
مِن طــالبٍ وَ صاحبِ قـَـتیــلِ، و الدَّهــرُ لا یـَـقتِـــعُ بِالبَــدیــلِ
و اِنّـَمـــا لْأمـرِ أَلـیَ الــجَلیــلِ، و کُـــلِّ حَــــیً فَـأِلیٰ سَـبیـــلِ
ما اَقرَبُ الوَعْدُ أِلــیَ الرَّحیـلِ، أِلـــیٰ جـِـنانِ و الـــیٰ مَــقیــلِ
ای روزگار اف بر دوستی تو باد، که از طلوع آفتاب تا غروب، چه بسیار دوستان – و صاحبان حق - را می کشی، و در کشتنت هم بدیل نمی پذیری، که امور به عظمت حق باز می‌گردد، و چه نزدیک است هنگامه‌ی کوچ، که هر زنده ای این راه را – که من رفتم - می رود...
و در روز دهم سپاه عمربن سعد کرد آنچه را که همه می دانیم و شنیده ایم.
سعید بیابانکی شعر زیبایی دارد که بسیار خواندنی است.
سلام بر حسین (ع)

باز این چه شورش است مگر محشر آمده
خورشید سر برهنه به صحرا در آمده
آتش به کام و زلف پریشان و سرخ روی
این آفتاب از افقی دیگر آمده
چون روز روشن است که قصدش مصاف نیست
این شاه کم سپاه که بی لشکر آمده
یاران نظر کنید به پهلو گرفتنش
این کشتی نجات که بی لنگر آمده
"شاعر شکست خورده ی توفان واژه هاست "
یا این غزل بهانه ی چشم تر آمده ؟
بانگ فیاسیوف خذینی است بر لبش
خنجر فروگذاشته با حنجر آمده
آورده با خودش همه از کوچک و بزرگ
اصغر بغل گرفته و با اکبر آمده
ای تشنگان سوخته لب تشنگی بس است
سر برکنید ساقی آب آور آمده
این ساقی علم به کف بی بدیل کیست ؟
عطشان در آب رفته و عطشان تر آمده
این ساقی رشید که در بزم می کشان
بی دست و بی پیاله و بی ساغر آمده
آتش به خیمه های دل عاشقان زده
این آتشی که رفته و خاکستر آمده
آبی نمانده روزه بگیرید نخل ها
نخل امید رفته ولی بی سر آمده
جای شریف بوسه ی پیغمبر خداست
این نیزه ای که از همه بالاتر آمده
آن سر که تا همیشه سر از آفتاب بود
امشب به خون نشسته به تشت زر آمده
ای دست پر سخاوت روشن گشوده شو
در یوزه ای به نیت انگشتر آمده
بوی بهشت دارد و همواره زنده است
این باغ گل به چشمت اگر پرپر آمده
بگذار تا دمی به جمالت نظر کنم
هفتاد و دومین گل از خون بر آمده
لب واکن از هم ای تن بی سر حسین من !
حرفی به لب بیار ببین خواهر آمده ...
* : مصرع از سید حمید برقعی است .
قسمتی هایی از مثنوی بلند عمان سامانی را نیز اینجا بخوانید و نی نامه قیصر امین پور را بخوانید و بشنوید.
                                                                                                                      التماس دعا

۲ نظر:

مینا گفت...

اي كاش اين غزل و غمش ابتدا نداشت
جغرافيا براي زمين كربلا نداشت
اين شعر داغ زد به دلم تا نوشته شد
اين بيت ها مرا به چه رنجي كه وا نداشت
فرمان رسيده بود كماندار را و بعد
تير از كمان رها شد و طفلي كه نا نداشت
قصد پسر نمود و به قلب پدر نشست
تيري كه قدر يك سر سوزن خطا نداشت
اكنون حسين مانده كه ديگر به پيكرش
جايي براي بوسه ي شمشيرها نداشت
بر سينه اش نشست و خنجر كشيد و ... نه!
ديگر غزل تحمل اين صحنه را نداشت
اين جنگ و سرنوشت غريبش چه آشناست
قرآن دوباره جز به سر نيزه جا نداشت
تنها سه سال آه سه سال عمر كرده بود
اما كسي به سن كمش اعتنا نداشت
با چشمهاي كوچك خود ديد آنچه را
گرگ درنده هم به شكارش روا نداشت
پايان گرفت جنگ و به آخر رسيد ... نه!
اين قصه از شروع خودش انتها نداشت

نیکادل گفت...

سلام و احسنت بر شما
با دیدگاه شما کاملاً موافقم .
متاسفانه جست و خیزهای بی هدف و پرهیاهوی بعضی به اصطلاح مدافعان حقوق زنان همان قدر مضحک و بی معنی است که عملکرد دور از خرد برخی زنان که جایگاه اجتماعی پرمسئولیتی دارند.نمونه اش در همین محل کار خراب شده خودمان فراوان و تاسف آور است.به نظر من به جای دنبال حقوق گم شده گشتن باید تمرین خردورزی کنیم ما خانومها!
-----------------
ببخشید ذیل همان مطلب اصلی نتونستم نظر بذارم اومدم اینجا :)