آذر ۲۳، ۱۳۸۹

روز نهم

روز تاسوعا را روز عباس بن علی(ع) می نامند.برادررشید  و علمدار دلاور سپاه امام حسین (ع) در دشت کربلا.
شاعران زیادی در مورد قمر منیر بنی هاشم شعر گفته اند.
اما یک " ابوالفضل زرویی نصر آباد" شعر نسبتا بلندی دارد که  بی نظیر است و بیت بیت آن خواندنی است.
یک تک بیت هم هست که شاعرش را تا امروز نمی شناختم. و چند سالی  SMS من به دوستان بود. اما تازه فهمیدم بیتی است از سروده" سید عباس سجادی " .
 دیدم حالا که از من مدح فرزند رشید مولا بر نمیاد بهتر است که این دو نمونه خواندنی را تقدیم کنم به کسانی که رمز این حادثه منحصر بفرد را در سال 61 هجری فهمیده اند و عظمت علمدار سپاه کوچک حسین را درک کرده اند.

                          با خدا عباس وقتی دست داد              
             هر دو دست خویش را از دست داد

اما شعر خارق العاده استاد زرویی:
شراره می‌کشدم آتش از قلم در دست
بگو چگونه توان برد سوی دفتر دست؟
قلم که عود نبود آخر این چه خاصیتی است
که با نوشتن نامت شود معطر دست؟
حدیث حسن تو را نور می برد بر دوش
شکوه نام تو را حور می‌برد بر دست
چنین به آب زدن، امتحان غیرت بود
و گرنه بود شما را به آب کوثر دست
چو دست برد به تیغ، آسمانیان گفتند:
به ذوالفقار مگر برده است حیدر دست؟
برای آن‌که بیفتد به کار یار، گره
طناب شد فلک و دشت سراسر دست
چو فتنه موج زد از هر کران و راهش بست
شد اسب، کشتی و آن دشت، بَحر و لنگر دست
برید باد دو دستی که با امید امان
به روز واقعه بردارد از برادر دست
فرشته گفت: بینداز دست و دوست بگیر
چنین معامله‌ای داده است کم‌تر دست
صنوبری ِ تو و سروی، به دست حاجت نیست
نزیبد آخر بر قامت صنوبر دست
چو شیر، طعمه به دندان گرفت و دست افتاد
به حمل طعمه نیاید به کار، دیگر دست
گرفت تا که به دندان، ابوالفضایل مشک
به اتفاق به دندان گرفت لشکر دست
هوای ماندن و بردن به خیمه، آبِ زلال
اگر نداشت، چه اندیشه داشت در سر، دست؟
مگر نیامدنِ دست از خجالت بود
که تر نشد لب اطفال خیل و شد تر، دست
به خون چو جعفر طیار بال و پر می‌زد
شنیده بود: شود بال، روز محشر، دست
حکایت تو به ام‌البنین که خواهد گفت
وزین حدیث، چه حالی دهد به مادر دست؟
به همدلی، همه کس دست می‌دهد اول
فدای همت مردی که داد آخر دست
در آن سموم خزان آن‌قدر عجیب نبود
که از وجود گلی چون تو گشت پرپر دست
به پای‌بوس تو آیم به سر، به گوشه‌ی چشم
جواز طوف و زیارت دهد مرا گر دست
نه احتمال صبوری دهد پیاپی پای
نه افتخار زیارت دهد مکرر دست
***
به حکم شاه دل ای خواجه، خشت جان بگذار
ز پیک یار چه سرباز می‌زنی هر دست؟
به دوست هر چه دهد، اهل دل نگیرد باز
حریف عشق چنین می‌دهد به دلبر دست

التماس دعا



۴ نظر:

مینا گفت...

انا مجنون العباس

مینا گفت...

اگر قومی خدا نشناس دیدی

همه نامرد و بی احساس دیدی

نبینی هیچ چیز « الا جمیلا »

اگر مردی چنان عباس دیدی

مینا گفت...

دلم شیدایی خال ابا الفضل

بسان سایه دنبال ابا الفضل

یقین دارم که مهدی خواهد آمد

اگر سالی شود سال ابا الفضل

مینا گفت...

دگر من تشنگی را دوست دارم

اگر که آب یعنی بی عمویی