اردیبهشت ۰۹، ۱۳۸۹

بچه ميليون توماني

چند سال پيش كلينت ايستوود فيلمي ساخت به نام(( بچه ميليون دلاري)) – عزيز ميليون دلاري - كه برنده اسكاربهترين فيلم شد و خود نيز درآن بازي ميكرد.
با توجه به اتفاقات و خبرهاي اخير،حالا كه توليد هربچه حداقل يك ميليون تومان درآمد دارد ، مي توان به هر بچه متولد امسال به چشم يك ميليونر نگاه كرد! اگر كسي پيدا بشود – كه نمي شود – وبگويد اين مبلغ هيچ اشتياقي در او – البته در صورت داشتن همسر- جهت توليد بچه ايجاد نمي كند ، سخني به گزاف گفته است. مگر نه اين كه تنها علت كمي رشد جمعيت ، علت مادي بوده است؟! – نبوده است؟.... بوده است- پس حالا ديگر هيچ بهانه اي پذيرفته نيست و تعلل موجب پشيماني است. كشورهم كه به اندازه كافي جا و ظرفيت و امكانات دارد – چشم حسود بتركه!- فاصله فقيروغني هم كه به حد صفررسيده است وامكانات بهداشتي، رفاهي، آموزشي و ورزشي به حد وفور،آنهم درهمه جاي كشوريافت مي شود! تازه به گفته يك بنده خدا: (آنقدر طرح آمادهً افتتاح و افتتاح نشده هست كه زمان و نفر براي افتتاحشان موجود نيست) كه اگر وقت شود و افتتاح شود، چه شود!!
حالا ديگر نبايد از فرزند دار شدن و مشكلات آتي آن بترسيد. اگرهم كمي ترس داريد به زودي با اجراي طرح هدفمندي يارانه ها ، آنهم از بيخ برطرف مي شود.
اگر نگران خانه 50 متري خود هستيد، ديگر نگران نباشيد، آنها را به كساني كه سالِ اول -9 ماه - ازدواجشان هست بدهيد وخود يك خانه بزرگتر بخريد! تا يك جفت جين بچه درحياتش بازي كنند و بزرگ شوند.(اين هم از اين نگراني كه حل شد)
ضمنا شنيده ام كه بعضي ها گفته اند: اين تصميمات كلان بايد در برنامه هاي بلند مدت و در برنامه چشم انداز ديده شود.يعني جمعيت كشوردر پايان برنامه 20 ساله- 1404 - بطور تقريبي تخمين زده شده و برمبناي آن برنامه نوشته شده است.
خب جواب ساده است : اگر ما از برنامه 20 ساله چندين سال جلو باشيم آيا نمي توانيم جمعيت پيش بيني شده را نيز افزايش دهيم؟ حالا كه جواب همه شما مثبت است!- وقتي دليل منطقي و مستند باشد همه مي پذيرند- پس ديگربهانه بس است و وقت عمل است.
تنها يك سوال كم اهميت و جزئي مي ماند كه جسارتا ودر صورت امكان پاسخ آن را بدهيد و جواني را از نگراني برهانيد. ماكزيمم تعداد بچه براي يك خانواده چندتا است؟ آيا سقفي وجود دارد؟ يعني مثلا 7 تا كافيه يا مثلا 22 تا كافيه؟ اگر جسارت نيست علت قناعت به اين سقف را نيزاعلام فرماييد؟
شعار پيشنهادي در اين رابطه:عشق و حال بيشتر با فرزند بيشتر
در پايان فيلم(( بچه ميليون دلاري))، كلينت ايستوود براي پايان دادن به درد و رنج بچه ميليون دلاري اش كه در بيمارستان و با اكسيژن نفس مي كشد به اجبار و با چشماني اشك باراكسيژن او را قطع مي كند تا از اين درد و رنج رهايي يابد.

اردیبهشت ۰۸، ۱۳۸۹

دایناسور زنده است

سلام مجدد!
با عرض معذرت چند روزی بعضی ها پاشون رو سیم ارتباطی بود و جلوی به روز کردن وبلاگ را گرفته بودند.مثل اینکه زیر پاشون ... سبز شد و فعلا رفتند. پس تا فرصت هست استفاده می کنم و جبران این چند روز را می کنم.
البته این چند روز هم بیکار نبودم و یه وبلاگ دیده برای روز مبادا ایجاد کردم با نام زیبای دایناسور و به آدرسhttp://1dinosaur.persianblog.ir/ برای روزی که اگه باز پایی ، دستی رو سیم رفت اونجا بنویسم، که آن روز مبادا !

اردیبهشت ۰۱، ۱۳۸۹

آن طرف

داشتم عكس هاي خاكسپاري حميده خير آبادي را نگاه مي كردم كه ياد خنده ها و گريه هايش در اجاره نشين ها ، پدر سالار ،هنرپيشه و ... افتادم ، درخاطرات مشترك همه ما تصويروصداي زيبا ومهربان نادره سينماي ايران حك شده است. وقتي با عكس هاي مراسم خاكسپاري ساكت و خلوتش روبرو مي شويم ، حسرت و غم  برايمان باقي مي ماند.
حالا كه به رفتگان همين چند سال، آن هم فقط ازاهالي هنرفكر مي كنم ، ياد شعري ازيكي از همين رفتگان (سيد حسن حسيني) مي افتم كه: 
        در غربت مرگ بيم تنهايي نيست               ياران عزيز آن طرف بيشترند
فكر مي كنيد دنيايي با حضور خسرو شكيبايي، احمد آقالو، مصطفي مميز،قيصر امين پور،احمد شاملو، رسول ملا قلي پور،علي حاتمي،نيكو خردمند ، حميده خيرآبادي، رضا كرم رضايي،حسين پناهي،كيومرث ملك مطيعي،رضا ژيان، حسين منزوي،سيد حسن حسيني،نادر ابراهيمي،بابك بيات، محمود بنفشه خواه، ناصر عبدالهي، سيد خليل عالي نژاد و..... زيباتراست ودر آن به آدم خوش مي گذرد،يا دنياي بدون حضورشان و با وجود افرادي چون ..و...و...؟

فروردین ۳۱، ۱۳۸۹

صبر جلي / زينب علي

5 جمادی الاولی سالروز میلاد زینب (س) دختر مولا علی (ع) است ، وقتی به چشم های مولا فکر می کنی بعد از دیدن دخترش، وقتی شادی فاطمه(ع) را تصور می کنی، وقتی در خیال شعف محمد(ص) را تصویر می کنی بی اختیار شاد می شوی.
پلك صبوری می گشايی
و چشم حماسه ها
روشن می شود
كدام سر انگشت پنهانی
زخمه به تار صوتی تو می زند
كه آهنگ خشم صبورت
عيش مغروران را
منغص مي كند
می دانيم
تو نايب آن حنجره ی مشبّكی
كه به تاراج زوبين رفت
و دلت
مهمانسرای داغ های رشيد است
....
تاريخ ِ زن
آبرو می گيرد
وقتي پلك صبوری می گشايی
و نام حماسی ات
بر پيشانی دو جبهه ی نورانی می درخشد :
                        زينب ! (سید حسن حسینی)
وقتی شادی برادرانش را مي بینی که به چشمان این خواهر کوچکشان خیره شده اند، با خود آرزو
می کنی:
اي كاش ماجراي بيابان دروغ بود
اين حرف هاي مرثيه خوانان دروغ بود
اي كاش اين روايت پرغم سند نداشت
بر نيزه ها نشاندن قرآن دروغ بود
يا گرگ هاي تاخته بر يوسف حجاز
چون گرگ هاي قصه كنعان دروغ بود
حيف از شكوفه ها و دريغ از بهار، كاش
                         بر جان باغ، داغ زمستان دروغ بود (محمد مهدي سيار)
حالا که فهمیده ای در کجایی ، بهتر آن که چیزی بخواهی از دختر علی (ع) و فاطمه(ع) و خواهرٍِِِ حسنین(ع):
ای زینب! ای زبان علی در کام!با ملت خویش حرف بزن.
ای زن! ای که مردانگی در رکاب تو جوانمردی آموخت! زنان ملت ما، اینان که نام تو آتش عشق و درد بر جانشان می افکند، به تو محتاج اند. بیش از همه وقت....
ای زینب! ای زبان علی در کام! ای رسالت حسین بر دوش! ای که از کربلا می آیی و پیام شهیدان را در میان هیاهوی همیشگی قدّاره بندان و جلادان همچنان به گوش تاریخ می رسانی . ای زینب! با ما سخن بگو ای که از کربلا می آیی و پیام شهیدان را در میان هیاهوی همیشگی قدّاره بندان و جلادان همچنان به گوش تاریخ می رسانی . ای زینب! با ما سخن بگو ....
تو خود شهیدی هستی که از خون خویش کلمه ساختی، همچون برادرت که با قطره قطره خون خویش سخن می گوید.
اما بگو ای خواهر! بگو که ما چه کنیم ؟
لحظه ای بنگر که ما چه می کشیم ؟ دمی به ما گوش کن تا مصایب خویش را با تو بازگوییم ...
این تو هستی که باید بر ما بگریی. ای رسول امین برادر! که از کربلا می آیی و در طول تاریخ بر همه نسل ها می گذری و پیام شهیدان را می رسانی.
ای که از باغ های سرخ شهادت می آیی و بوی گلهای نوشکفته آن دیار را هنوز به دامن داری! ای دختر علی! ای خواهر! ای که قافله سالار کاروان اسیرانی! ما را نیز در پی این قافله با خود ببر.(دکترعلی شریعتی)
ودر آخر آنچه مي بيني را بايد بيان كني كه:
بلند قامت زينب قيامت كبري است
كه در زمين و زمان سوز كربلا بر پاست
به وصف روح بلندش چه مي توانم گفت
بهار ناز تغزل، قصيده غراست
...
به هر فروغ تجلي به نور مصطفوي
جمال مرتضوي را دوباره مي آراست
...
چراغ خلوت روحانيان نمي ميرد
                  قسم به روح بلندش ستاره فرداست (قربان وليئي)
التماس دعا!

فروردین ۲۸، ۱۳۸۹

پا در هوا

هفته پيش3 تا فيلم ديدم كه پيشنهاد مي كنم ببينيدشون.يكي درمورد معضلات انسان معاصر بود ،يكي در مورد قدرت مهر و محبت، و آخري در مورد موضوع ازلي ابدي مرگ وترس انسان از اين حقيقت.
up in the air -1 يا پا درهوا: به كارگرداني جيسن ريتمن و بازي جرج كلوني. فيلمي كه نامزد 6 جايزه اسكار بود.
چند تا موضوع تواين فيلم براي من جالب بود كه تيتر وار ميگم تا هم قصه لو نره و هم بعد از اين كه ديديد با هم بحث و تبادل نظر كنيم.
الف:ترس از تغيير: چه تغيير در شغل ، شرايط زندگي و كار و همچنين ترس از ازدواج.
ب: تكنولوژي ارتباطات بلاي جان ارتباطات: قبلا يه جايي گفته بودم كه موبايل فرزند ناخلف ارتباطاته!(عجب جمله اي!). واقعا بدون ايميل و sms، ارتباطات ما بيشتر از اين نبود؟
ج:سردي حاكم برجوامع امروزي:اين سردي در تصاوير، دكور،طراحي صحنه ولباس فيلم مورد توجه كامل بوده است.
د:پا در هوايي انسان معاصر: علاوه بر اسم فيلم، موضوع فيلم و آدم هاي آن نيز پا در هوا هستند .
2-the blind side يا نقطه كور: به كارگرداني لي هنكوك و بازي فوق العاده ساندرا بولاك، برنده جايزه اسكارنقش اول زن.
فيلمي براساس يك داستان واقعي در مورد يك قهرمان سياه پوستِ فوتبال آمريكايي كه با محبت يك خانواده سفيد پوست از فقر و تنهايي تا قهرماني پيش رفته است.فيلمي كه با مقداري هنر خرج كردن و حذف چند صحنه زايد!! در تلويزيون قابل پخش است. يك ملودرام واقعي. قدرت بازي ساندرا بولاك و محبت ومهرباني ساري و جاري در فيلم براي من كه در حين تماشا از واقعي بودن داستان خبر نداشتم ، رويايي، آرماني و تا حدودي غير قابل باور مي نمود. اما با فهميدن واقعيت ماجرا بياد اين شعر رويايي و دور از دسترس مولانا افتادم كه انگارمي تواند به حقيقت بپيوندد كه :
                             از محبت خارها گل مي شود                      وز محبت سركه ها مل مي شود
3.palermo shooting: به كارگرداني ويم وندرس كه نمي خوام در موردش زياد توضيح بدم فقط اين كه فضاي فيلم سوررئاليستي است و به قول بعضي از دوستان شديدا معنا گرا است . براي ترغيب به ديدن فيلم چند خط از ديالوگ فيلم را بخونيد :
- تا چند روز پيش من فقط به چيزهايي كه ميتونستم ببينم اعتقاد داشتم.
- الان چي؟
- الان گيجم! تو چطور؟
- من تنها به چيزهايي كه ديدني نيستند اعتقاد دارم!
- مثلا"؟
- خدا ، عشق، زندگي اينا همه نامرئي اند!
حالا تصميم با خودتونه اگر نخواستيد، نبينيد.

فروردین ۲۵، ۱۳۸۹

غذاي جان2

ديگه توضيح نمي دم كه اين يادداشت هاي قديمي را تو خونه تكوني شب عيد پيدا كردم و اگه خدا بخواد هرهفته چند تا را مي نويسم تا بخونيم و روحمون زنده و سير و شادمان بشه:

- چرا وقتي دلم برايت تنگ مي شود،آزرده مي شوي؟
من كه نهنگ نيستم تا يك تُن دل داشته باشم!!


- همه چيز معجزه است،ما نمي بينيم.
همين دست ها! شش انگشت نيستند.
چهار تا هم نيستند! پنج تايند! پس معجزه است.
همين كه ابر بزرگي مي تواند جلوي ماه را بگيرد!
معجزه است، ما نمي بينيم.
همين كه آب كم عمقي درخت بلندي را در دل خود جاي مي دهد!
معجزه است،ما نمي بينيم.

از: شاعر لهستاني خانم شيمبو رسكا با ترجمه زيباي اردشير رستمي

فروردین ۲۳، ۱۳۸۹

همه جا سبز بود

رفتن به شمال كشور تو اولين روز از دومين دهه از اولين ماه از سال1389 خيلي لذت بخش بود(البته بجز آخرش).شمال غربي استان گيلان و جنوب شرقي استان اردبيل مقصدهاي ما بودند.شهرستان تالش و شهر كلور ( زادگاه پدر و مادرم ) در دو طرف كوههاي تالش پذيراي ما بودند. ديدن اين همه زيبايي براي چشم هاي خسته از دود وآهن و آجر وسيمان من اعجاب آور و لذت بخش بود.
همه جا سبز بود حتي سنگ ها هم سبز شده بودند ، مگر درختاني كه از ترس سرما وسوز آن در انتظار نور خورشيد و اندکی گرما بودند تا به خيل بهاريون بپيوندند. هواي خنك بهاري چنان پوست را نوازش مي داد و به آن اثر ميكرد كه گويي سلول هاي بدن به رقص در آمده اند. بكري اين منطقه _ كه اميدوارم همچنان اين گونه بماند_ اثر انگشت آفريدگار را نمايان مي كرد.با اين همه اهالي مي گفتند : توارديبهشت اينجا در نهايت زيبايي است !!(خدا قسمت كنه!)
جاده باريك وپردرخت منتهي به ساحل گيسوم هوش از سر مي برد و مي برد.صداي دريا و..... دلم پركشيد براي ديدن دوباره اين همه زيبايي.
برف بازي- باور مي كنيد پيشنهادش را مادرم داد!! - در جاده اسالم به خلخال با برفهاي مانده از بارش روز اول سال بيشتر به خواب مي مانست و مي ماند.
حالا نوبت محمد نوري است تا بخواند شعر نادر ابراهيمي را :
                                                 ما براي بوسيدن خاک سر قله ها چه خطر ها كرده ايم .....
دیگه وقتشه بر گردیم به تهران شلوغ و .... و زندگی ادامه دارد.

فروردین ۲۱، ۱۳۸۹

تو زندگي راه ميانبر وجود نداره*

ديروز دو تا فيلم ديدم كه يكي را به اونايي كه فيلم ديدن از برنامه هاي ثابت زندگيشونه و يه جورايي خوره فيلمند توصيه مي كنم و دومي را فكر مي كنم همه بايد ببينند ( البته يه مقدار مميزي داره)..
اما اولي - آغوشهاي گسسته/broken embrace-  فيلمي است از پدرو آلمودوار با بازي عالي پنه لوپه كروز.اونايي كه فيلم هاي آلمودوار را ديدند مي دونند كه اكثر فيلماش در مورد زنهاست و لاجرم عشق و مشكلاتش!گرچه شخصيتها و برخي اتفاقات فيلم مطابق با فرهنگ اونور آبه (اسپانيا) اما اصل موضوع عشق است وحسادت و خيانت و البته عشق به خود سينما(اصرار نكنيد بيشتر توضيح نمي دم).
اما دومي- يك آموزش/an education-  فيلمي است از سينماي انگليس به كارگرداني لون شرفيگ. داستان فيلم در دهه 60 ميلادي اتفاق ميافته كه شايد نزديك به فضاي دهه اخير كشورمون و دغدغه جوونهاي معاصر تهران باشه.دوراهي پيشروي جوانان، بخصوص دختران در انتخاب علم يا ثروت ،ازدواج يا تحصيل،خوشگذروني يا تلاش .و در نهايت اينكه تو زندگي هيچ چيز بدون تلاش بدست نمياد.راستي تيتراژ ابتدايي فيلم هم خيلي جذاب و هنرمندانه است. اگه پيداشون كرديد، ببينيد ونظر بديد .
* ديالوگي ماندني از فيلم  يك آموزش.
پي نوشت:هنوزم بهترين فيلم آلمودوار را talk to her مي دونم .اگه نديديد به كسي نگيد كه نديديد و سريعا ببينيدش و موسيقي بي نظيرش را گوش كنيد.

فروردین ۱۹، ۱۳۸۹

ايران

يه عكس چقدر مي تونه با خودش حرف و فكر بياره! اونم عكسي از يه كارتون، اونم پلنگ صورتي. وقتي اين عكس را ديدم ،اول خندم گرفت، بعد تو فكر فرو رفتم كه چطور سال 1972يعني 38 سال پيش ،نويسنده فيلمنامه پلنگ صورتي از بين اين همه كشور دنيا كه مي تونسته شخصيت قصه اش براي سفر بفرسته، چطور ايران را انتخاب كرده؟ (البته بهمراه يونان و انگليس ومكزيك؟!)
فكر مي كنيد هنوز هم همينطوري باشه؟ كشوري با اين همه قدمت، اين همه اماكن ديدني از آثار باستاني گرفته تا طبيعت بي نظيرش، در سطح جهان چقدر شناخته شده است؟چقدر پيشنهاد سفر به ايران رغبت بين توريست ها ايجاد مي كنه؟ چه تصويري از شنيدن نام كشورمون تو ذهن بچه ها و بزرگسالان كشورهاي خارجي ايجاد ميشه؟ چه تعداد از علاقمندان به جهانگردي چهارمحال بختياري و آبشار لردگانش را،كرمانشاه و شهر صحنه اش را ، گيلان و جاده اسالم به خلخالش را و سمنان و شهميرزادش را و... مي شناسند؟ و اگر بشناسند چه تعدادي انتخابشون ايران خواهد بود؟(البته اينكه خود ما ايراني ها چقدر كشورمون را مي شناسيم هم سوال مهمتريه، كه جاش اينجا نيست!).يادتون مياد تو يه گزارش تو همين تلويزيون خودمون مردم يه كشور اروپاييIRA N و IRA G را با هم اشتباه مي گرفتند!؟
علاوه بر مسائل امنيتي و سياسي كه شرح دادني نيست!(من خوشم نمياد شرح بدم!)،آيا امكانات رفاهي و وضعيت حمل و نقل موجود، جذب كننده توريست است؟ يكي از راهنمايان توريست مي گفت: ((شايد فكر كنيد حجاب اجباري عامل اصلي بازدارنده براي زنان توريست و بالطبع مردان است.اما من كه با توريست ها بودم مي گويم كه اين حجاب چند روزه را(البته در حد معقول) جالب و جذاب مي دانند.ولي يكي از مشكلات اصلي –با عرض معذرت- سرويس هاي بهداشتي است.نبود توالت فرنگي در اكثر اماكن ديدني تاثير مخربي بر خاطرات توريست ها مي گذارد)).
شفاف نبودن رفتارهاي هنجار و ناهنجار و عرف حاكم بر جامعه ايران براي ميهمانان ايران،ضعف اطلاع رساني و ايمن نبودن وسايل و خطوط حمل ونقل و... ايران ديدني را مهجور كرده. ما آنقدر در جذب توريست ضعيف بوديم كه حتي در شهر هاي بزرگ هم ، حضور يك خارجي سرها را بسمت خود مي گرداند! با اين همه تاكيد دين و فرهنگمان بر سفر ،فكر مي كنيد اگه شرايط سفر راحت ديگران را فراهم كنيم ، اشتباه كرديم؟ و يا اگه همه كشور ها مثل ما عمل مي كردند، الان ما جايي از جهان را مي شناختيم تا- اگه مي تونستيم- به اونجا سفر كنيم؟
با اين همه من هنوز منتظر سفر پلنگ صورتي ،ماركوپولو و آقاي فاگ در سفر 80روزه دور دنيا يش به ايران هستم! آخه خودمم جهانگردي را دوست دارم و ميدونم از هر دستي بدي،از همون دست مي گيري.
و راستي مي گند اون قديم نديما  ما مهمون نواز هم بوديم!!

فروردین ۱۷، ۱۳۸۹

غذاي جان

قرارمون اين بود كه هر چند وقت يكبار از مكشوفات حاصل از خونه تكوني، كه همون دفترچه يادداشت هاي سالهاي پيش بود، چند خطي را اينجا بيارم،حالا الوعده وفا:

- پيامبر(ص):گاه مي شود خدا اراده عذاب و مجازات مي كند ولي هنگامي كه معلمي به كودكي حكمت مي آموزد عذاب را از آن ها دور مي كند.

- يك بيت زيبا و پر (خ) هم از حافظ:
                     خيال خال تو با خود به خاك خواهم برد                          كه تا زخال تو خاكم شود عبير آميز


- وقتي بدنيا آمدم به شدت گريستم ، امروز به دليل گريستن آن روز پي مي برم!        برنارد شاو


- گرانمايه ترين نعمت خدا عقل است وخواب عاقل از شب زنده داري نادان برتر است.

- اينم يك بيت زيبا ازمولانا صائب تبريزي:
                   عاقل به كنار آب تا پل مي جست                                    ديوانه پا برهنه از آب گذشت
.

فروردین ۱۶، ۱۳۸۹

مذاكره ومباحثه

يك موضوعي هست كه چند وقتيه كه به يك علامت سوال تو ذهنم تبديل شده،نمي دونم تاحالا درباره اش فكر كرديد كه چرا ما ايراني ها نمي تونيم با هم مباحثه ،مذاكره و مناظره كنيم؟ و سريعا صحبتمون به مجادله تبديل مي شه؟ ماها كه از قديم اهل مشاعره و محاوره و مباحثه بوده ايم، چرا از هيچ بحثي به نتيجه نمي رسيم؟
شما مورد موفقي از اين مباحثه ها را سراغ داريد؟ آيا تا حالا شده درپايان بحث با كسي ،طرف مقابلتون گفته باشه :آقا يا خانم !من قانع شدم و نظرم عوض شد!!. يا اينكه شما گفته باشي: آقا ممنون من قانع شدم. يا شما تونستي نظرم را عوض كني!! بيشتر شبيه رويا مي مونه و كارتونهاي افسانه اي و پايان سريالهاي آبكي تلويزيون.
واقعا فكر كرديد كه چرا اينجوريه؟ فكر مي كنيد همه دنيا همين جوره؟ يا اين كه درهميشه تاريخ اينجوري بوديم؟ يعني وقتي مثلا ملاصدرا و شيخ بهايي سر موضوعي باهم اختلاف داشتند و مباحثه مي كردند،آخر سر دعواشون مي شده و به خانواده هم ناسزا مي گفتند وبه هم ديگر تهمت و افترا مي زدند؟ آيا تونامه نگاري هاشون بجاي اقناع و برهان آوردن براي طرف مقابل به او انگ كج فهمي ،نفهمي،وابسته به دربار و....مي زدند؟
فكر مي كنم ما اصول مذاكره را بلد نيستيم ، يا حوصله شرح و توضيح ،دليل آوردن را نداريم،شايد انتظار داريم طرف مقابل با اولين كلام ما به غلط كردن بيفته و معذرت خواهي كنه؟ يا اصلا ناراحتيم كه چرا نظرش مخالف نظر ماست (بعضي ها اعتقاد دارند مخالفشون مشكل مشروعيت و ايراد ژنتيكي دارد) .
شايد اين فرهنگ كوتاه مدت بودن (مطرح شده توسط دكتر محمدعلي همايون كاتوزيان) اينجا هم تاثير گذار باشه.عجول بودن ما ،فكور نبودن ما،كم طاقت بودن ما،منطقي نبودن ما ، از خود متشكر بودن ما و..... همه مي تواند دراين مورد و در نهايت درعقب ماندگي جامعه ما تاثير گذار باشه . اگه قسمت شد ، بيشتر خواهم نوشت.كه دغدغه اين روزهامه